سفارش تبلیغ
صبا ویژن
برترین دانش، آرامش و بردباری است . [امام علی علیه السلام]
خاطرات یک حسن ابادی

پس از پیروزی انقلاب اسلامی کم کم امکانات رفاهی به طرف روستاها سرازیر شد.اولیش

اسفالت کردن جاده ی حسن اباد اصفهان بود.دومیش برق بود.در مورد برق برا دوستان

بگم که اوایل اهالی اومدند و به  باصطلاح شرکت برق درست کردند موتور برقی خریدند و

در محلی که الان نزدیک بانک کشاورزیه نصب کردند.امتیاز برق را سی تومن اونروزا به

مردم فروختند.موتور برق را همین گنگی قلعه ای بابای علی گنگی که موتورچی بود هنگام

غروب افتاب روشن می کرد و حدود ده یازده شب هم خاموش می کرد.مصرف فقط در حد

روشنایی بود وکسی یخچال وکولر و...نداشت .اوایل که خانه ها کم بود مشکلی با این

برق نداشتیم ولی با افزایش تعداد خانوارها برق موتور کفاف ابادی را نمی داد.نور لامپها

بندرت از نور یک چراغ بادی زیاد تر بود و موتور برق کم کم خراب شد.اوایل - هرماه کنتور

هارا نگاه میکردند وفی المجلس پول برق را از مردم می گرفتند ولی پس از مدتی از هر

خانواده ماهانه سی تومن می گرفتند بدون در نظر گرفتن میزان برق مصرفی.با خراب شدن

موتور برق دیگه هیچ کس دنبال کار را نگرفت وحسن اباد برا مدتها تو خاموش وتاریکی فرو

رفت .مردم رو اوردند به چراغ زنبوری و گرد سوز.شبها که میشد حسن اباد  مثل شهر

اموات بود.من با اصرار زیاد تونستم بابام را راضی کنم تا یه چراغ زنبوری بخریم و شبها را با

تاریکی نگذرونیم.با این کار - کار خودم هم در اومد مسوول روشن کردم چراغ خودم شده

بودم  .وباید هر شب سر شب چراغ را روشن میکردم چون کس دیگه ای تو خونه بلد نبود

روشنش کنه والبته هر ده بیست دقیقه هم باید بادش میکردم.چراغ زنبوری نور خوبی

داشت ولی مشکلات خاص خودش را هم داشت.گاهی سوزنش میگرفت مرتب باید بادش

میزدیم یه ذره اگه بی احتیاط حملش می کردیم توریش میریخت وغیره .خیلی سعی کردم

پدرم را راضی کنم با چندتا از همسایه ها یه موتور برق بخریم و برقدار شیم ولی کسی

همکاری نکرد.بالاخره پس از مدتها نوبت به برق رسانی حسن اباد رسید حدود سال

شصت شصت ویک بود .من با توجه به علاقه ی زیادی که به امور فنی و برق داشتم خیلی

ازین قضیه خوشحال بودم.مدتها بود که کارم در اومده بود واونم این بود که تا ازمدرسه

میومدم کتابها را میذاشتم ومیرفتم دنبال برق کشها.خیلی سرگرمی جالبی برا من و

بعضی بچه های دیگه بود.ابتدا جهاد سازندگی که اوایل وظیفه ی خدمت رسانی به

روستاها را بر عهده داشت شروع به کار کرد.مردم خودشون چاله های تیر برق را می

کندند و می رفتند با نیسان اقا محمد حسن خان تیر برقها را از قلعه می اوردن  البته چون

اون روزها هنوز کوچه ها تنگ بود وجرثقیل نمی تونست تیر سیمانی بذاره از تیر برقهای

چوبی که هنوزم تعدادیش موجوده استفاده می کردند.یه اقای جوهری نامی هم بودبا یک

گروه از جهادسازندگی که با کمک مردم میومدند وتیر برقها را کار میذاشتند و پاش

سنگهایی که از کوه اورده بودند می ریختند با هر تیر برقی که کاشته میشد صدای صلوات

مردم هم بلند میشد و چه لذتی داشت قدم به قدم پیش رفتن با برق دار شدن حسن اباد

اما متاسفانه این خوشحالیها زیاد طول نکشید و به دلایلی که من نمیدونم حدود یکسالی

در کار برق رسانی تاخیر شد.خیلی ناراحت شده بودم از طرفی با اون سن کم نمی

تونستم علتش را هم پیدا کنم .مدتها گذشت و ادامه کار از جهاد سازندگی به خود اداره

ی برق واگذار شد و دوباره کار شروع شد .دوباره تا از مدرسه میومدیم دنبال برق کشها

می رفتم و اگه یه روز نبودند می گفتم دوباره کار به تاخیر افتاد ولی خوشبختانه این مرحله

تا پایان کار ادامه پیدا کرد.رییس این گروه اقایی بود به نام فشارکی چه جوکها  که برای

ایشون نساختند مثلا می گفتند وقتی برای نصب کنتور برق درب فلان منزل رفته صاحب

خانه با این فکر که فشارکی کلمه ی زیبایی نیست او را اقای فشار صدا زده است

وغیره....بگذریم
یکی از خاطراتی که جالب و عجیب بود برام در مورد نصب یکی از ترانسهای برق بود که

مردم جمع شده بودند و خیلی شلوغ بود جرثقیل اومد وترانس با ان ابهت را بلند کرد تا

بالای تیر برق بگذارد خودم با چشم خودم این مورد  را دیدم که پیرمردی گفت الله اکبر! چه

قدرتی و همان لحظه صدای عجیبی اومد و روغنهای ترانس شروع کرد ریختن و ...بله مقره

ی ترانس به بدنه ی جرثقیل گرفته بود وترانس شکست وهمان جا دل من هم شکست

وگفتم چرا این اتفاق باید برای ترانس نزدیک منزل ما بیفتد؟ویادمه همون لحظه  اقای

فشارکی یا یکی دیگر از افراد تیمش به مردم گفت ما که جونمون را از سر راه نیاوردیم چرا

گوسفندی چیزی قربانی نکردی پای ترانس!مدتها طول کشید تا ترانس دیگری اوردند ومن

هر روز ازان مسیر به مدرسه می رفتم و جای خالی ترانس را میدیم بغض عجیبی مرا

میگرفت.بهر حال کار تیرکوبی ونصب کنتور تموم شد اقای فشارکی قول داد که در اسرع

وقت برق را وصل کند که البته این کار را هم کرد.اونروزا همزمان با حسن اباد اقای کامران

هم برای دستجرد اقدام کرده بود و رقابتی بود که برق حسن اباد تا یک روز هم که شده

زودتر از دستجرد افتتاح بشه ونهایتا  هرچند به فاصله ی چند روز ولی همین هم شد.

بارسیدن بیست ودوم بهمن شصت وسه مراسم رسمی افتتاح برق که البته چند روزی بود

وصل شده بود انجام شد ومردم در مسجد حسینیه هنگام ورود اقای مهندس فشارکی

شعار می دادند صل علی محمد فشارکی خوش امد.البته افتتاح رسمیش همزمان با

دستجرد شد.اوایل که برق وصل شد روشنایی معابر وجود نداشت و ظاهرا رسم بر این بود

که تا مدتی معابر بدون چراغ باشد  واین مسئله هم کمی زجر اور بود ولی بالاخره گذشت

زمان همه چیز را حل کرد
یادش بخیر


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط حسن ابادی 89/8/1:: 10:28 صبح     |     () نظر